شعر: رقّاصه...حسن سلمانی
الهه ی الهام
انجمن ادبی

سنگفرشی که بر آن می رقصی

از کجا می دانی

سنگ گور دختری نیست که پیش از من و تو

همچو تو شهره ی شهری بوده ست؟

نیم عریان ،قدح باده به دست

مست از هلهله ی مردم مست

لبش افسوس کنان

که:« گل سر سبد شهر منم

دُر یکدانه ی این بحر منم

نگه مرد و زن و پیر و جوان سوی من است

آفتاب آینه ی روی من است

یک جهان دل همه در بند دو ابروی من است.»

ولی ،امّا، حالا

زیر بی تابی پاهای تو خاموش در اعماق زمین

متلاشی شده اعضای بلورین تنش

تو هم ای پاره ی آتش

که چنین شعله وری

سرد و پژمرده و خاموش شوی

سال ها از پی هم می آیند

باز هم دخترکی مست و ملنگ

پای کوبان و قشنگ

روی سنگی که نوشته اند نام تو بر آن

می رقصد

غافل از رقص زمین، ساز زمان

و کسی خواهد گفت:

« های ای دختر زیبا و زرنگ

سنگفرشی که بر آن می رقصی

از کجا می دانی...؟»

حسن سلمانی

21/8/74



نظرات شما عزیزان:

حسن سلماني
ساعت13:34---27 اسفند 1392
سلام من هم حسن سلماني هستم شما اصليتون كجايي است ميشه خودتون رو معرفي كنيد.<img src="http://loxblog.com/images/smilies/smile%20(27).gif" width="18" height="18"><img src="http://loxblog.com/images/smilies/smile%20(27).gif" width="18" height="18"><img src="http://loxblog.com/images/smilies/smile%20(27).gif" width="18" height="18"><img src="http://loxblog.com/images/smilies/smile%20(27).gif" width="18" height="18"><img src="http://loxblog.com/images/smilies/smile%20(27).gif" width="18" height="18"><img src="http://loxblog.com/images/smilies/smile%20(27).gif" width="18" height="18"><img src="http://loxblog.com/images/smilies/smile%20(27).gif" width="18" height="18">
پاسخ:یعنی شما منید؟! خیلی جالبه. تا حلا فکر می کردم یکی یه دونه ام!


م.ج
ساعت22:01---16 آذر 1391
سلام استادجان یادتون هست وقتی روکه اولین بار این شعرو واسه ما کولوچوها خوندین ...یادروز های گذشته سبز...
نادیاانجمن دختری بود که در راه آرمانهایش شهیدشد بدست مرد نامردی که همسرش بود...

نیست شوقی که زبان باز کنم، از چه بخوانم؟ من که منفور زمانم، چه بخوانم چه نخوانم
چه بگویم سخن از شهد، که زهر است به کامم وای از آن مشت ستمگر که بکوبیده دهانم
نیست غمخوار مرا در همه دنیا که بنازم چه بگریم، چه بخندم، چه بمیرم، چه بمانم
من و این کنج اسارت، غم ناکامی و حسرت که عبث زاده‌ام و مهر بباید به دهانم
دانم ای دل که بهاران بود و موسم عشرت من پربسته چه سازم که پریدن نتوانم
گرچه دیری است خموشم، نرود نغمه ز یادم زان که هر لحظه به نجوا سخن از دل برهانم
یاد آن روز گرامی که قفس را بشکافم سر برون آرم از این عزلت و مستانه بخوانم
من نه آن بید ضعیفم که ز هر باد بلرزم دخت افغانم و برجاست که دایم به فغانم


شعر نو
صدای گامهای سبز باران است
اینجا می‌رسند از راه، اینک
تشنه جانی چند دامن از کویر آورده، گرد آلود
نفسهاشان سراب آغشته، سوزان
کامها خشک و غبار اندود
اینجا می‌رسند از راه، اینک
دخترانی درد پرور، پیکر آزرده
نشاط از چهره‌ها شان رخت بسته
قلبها پیر و ترکخورده
نه در قاموس لبهاشان تبسم نقش می‌بندد
نه حتی قطره اشکی می‌زند از خشکرود چشمشان بیرون
خداوندا!
ندانم می‌رسد فریاد بی آوای شان تا ابر
تا گردون؟
صدای گامهای سبز باران است!

مرا بخوان
شگفت نیست اگر کتاب یادمانه های من
ترا به چینش جرقه های دور میبرد
شگفت نیست
اگر چکامه های من
حجاب سختباف لحظه خمودی ترا
به یک اشاره میدرد
من از تو با تو خوشترم
بساط خاطرات من
همایش بزرگ یادهای توست
تو سالهاست شکوه های مبهم صدای خویش را
در امتداد روشن ترانه های من
با آشکار گریه کرده ای
مرا بخوان
که جام هستی عطش تبار تو
به جرعه جرعه شعر من
پر از شراب میشود
مرا بخوان که بازهم
گرفته ای
که باز ابر های چشم رود گسترت
دم از بهار میزنند
ببار از تمام خود
ببار و با ترنم طویل واژه های من
به خاک سرد سینه ات
به نم نمک حیات ده
وآنگهی
به یک صغیر عشق من
جوانه زن، شکوفه کن، بهار شو




طعم غزل
یک سبد دلهره شیرین
آه! فقط
یک سبد دلهره شیرین
کافیست که در فردا ها
هستی کوچک من دیگر بار
در فضای غزلستان تبسمها
آغاز شود
تا دلم باز شود
وای از حجم هجوم تلخی
باز هم زیر درختان حوادث خفتم
در کنارم سبدی لبریز است
وهنوز
هر که از طعم غزلهای من آگاه شود
چهره درهم دارد


چگونه
چگونه ؛
از کدام کوچه های بی خطا
سوار، راه خانه جستجو کند
کجاست کنج رامشی
که خسته جان لحظه ها
دمی به خواب رو کند
زندگی هنوز
همعنان خوابهای تبزده
تازشی شگفت گونه بر بساط روح آدم است
چشم بستن و رها شدن ز دست دردها
رهسپار وادی خیال
یک دو لحظه بیخودی مرگ
وانگهی
پای خسته، خون به لب شکسته، خشک کام
خویش را میان سنگلاخ یافتن
پیش چشم
منظری ز دود و آدتش و سراب
در گلو شکستن صدای
آب ، آب
ناگهان به ضرب از شی غریب و پر تپش
روی بستر عرق شنا
چشم باز کردن و به خویش آمدن
نادیا انجمن

روح این گلدختر هرات عزیزم شاد!


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:رقاصه,سنگفرش,ملنگ,حسن سلمانی, :: 16:6 :: نويسنده : حسن سلمانی

آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان الهه ی الهام و آدرس elaheelham.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان